بر اساس همين ديدگاهها بود كه تدريس موضوع (( حجم )) را اين گونه شروع كردم : ابتدا به هر گروه 2 تا 3 نفري دانشآموزان ، يك قوطي كبريت خالي و تعداد زيادي چوب كبريت دادم ، سپس از آنها خواستم چوب كبريتها را تا جايي كه ميتوانند ، طوري در قوطي كبريت جا بدهند كه در قوطي به راحتي باز و بسته شود .
بچهها با انجام دادن اين فعاليت دريافتند كه نميتوانند بيشتر از تعدادي چوب كبريت ، با همه كوچكي ، باز هم جا ميگيرد . سپس به هر گروه يك استكان كوچك خالي و يك استكان بزرگ پر از آب و يك بشقاب دادم و از آنها خواستم به كمك اين وسايل سعي كنند تا جايي كه ميتوانند ، آب استكان بزرگ را در استكان كوچك جا بدهند . با انجام دادن اين آزمايش ، بچهها مشاهده كردند كه استكان كوچك مقدار معيني آب جا ميگيرد و اگر بيشتر از آن ، آب داخل آن بريزيم ، بيرون ميريزد . يعني استكان كوچك مقدار كميآب داخل خود جا ميدهد . و آب هم جا ميگيرد . . .
سپس چند جسم مختلف مانند يك قطعه كوچك سنگ ، چند سكه ، يك كليد روي ميز گذاشتم و از آنها پرسيدم : (( راستي بچهها ، آيا چيزهاي ديگر مانند سنگ و اينها همه جا ميگيرند ؟ )) بچهها به فكر فرو رفتند . فرصت را مغتنم شمردم و پرسيدم : (( بچهها ، آيا ميتوانيد با آزمايش نشان بدهيد كه سنگ و چيزهاي ديگر هم جا ميگيرند ؟ ))
بچهها با شادماني مشغول صحبت با يكديگر شدند . مدتي فقط تماشاگر كارهايشان بودم و بدون آن كه گروهي را تشويق يا گروهي را تضعيف كنم ، با نگاه ياريشان ميكردم . مدتي گذشت . آنها با هم فكري به اين نتيجه رسيدند كه اگر سنگ را در استكان آب بيندازند آب آن بالاتر ميآيد يا حتي بيرون ميريزد . يعني به قول خودشان سنگ هم جا ميگيرد . اين آزمايش خيلي براي بچهها جالب بود و چون خودشان آن را طراحي كرده بودند ، از انجام دادن آن لذت ميبردند .
زمان را مناسب دانستم و به آنها گفتم كه نام علمي عبارت (( جا ميگيرد )) ، عبارت (( حجم دارد )) است ، سپس از آنها خواستم مطالب و آزمايشهايي را كه انجام دادهاند ، با عبارت جديد تكرار كنند .
آنگاه چند ظرف شيشهاي را ، كه شكلهاي يكسان و حجمهاي متفاوتي داشتند ، به آنها نشان دادم و از بچهها خواستم حجم آنها را با هم مقايسه كنند . شور و هيجان لذت بخشي كلاس را پر كرده بود ، مسألهي جالبي بود ! بچهها به صحبت كردن با همديگر پرداختند و من از اين رفتارشان فهميدم كه احتياج به فكر كردن و مشورت دارند . به آنها چند دقيقه فرصت دادم و در همين وقت زنگ به صدا در آمد . بچهها با اشاره ي من فهميدند كه ميتوانند از كلاس خارج شوند و به طرف در كلاس حركت كردند در حالي كه موضوع جالبي براي تحقيق پيدا كرده بودند . . .
بچهها با شادماني مشغول صحبت با يكديگر شدند . مدتي فقط تماشاگر كارهايشان بودم و بدون آنكه گروهي را تشويق يا گروهي را تضعيف كنم ، با نگاه ياريشان ميكردم .
منبع:www.sh-yadgere.blog fa.com
نظرات شما عزیزان: